محل تبلیغات شما

چی شد که  نمردی  و  هنوز  زنده ای؟ راستش رو بخوای دقیقا در آخرین  لحظه یعنی 1 ثانیه موند که  بمیرم  ترسیدم و از مرگ فرار کردم  گفتم نمیخوام بمیرم شاید واقعا بمیرم و اگر بمیرم اونوقت دیگه  زنده نیستم و شاید هنوز  دلبستگی  و وابستگی به دنیا و زندگی  دارم مگه دست  خودته که  بمیری  یا  نمیری  یا  دقیقا  در آخرین  لحظه تصمیم  بگیری و زنده بمونی  آیا  ازراییل فرصت میده که  برگردی  بیای  این دنیا راستش  آره  تقریبا  دست  خود  من بود  اون  هزراییل که کیاد کاری  به  ادم  نداره  قبل  از مردن به ادم میگه  اومدم  جونت را  بگیرم  و تو بزودی  میمیری بعدش ادم  باورش  نمیشه  که  راستی  راستی  میخواد  بمیره  و این  شوخی  نیست به خاطر همین ادم  در شک و  تردید قرار میگیره  ایا  واقعا داره  میمیره  یا این یک  شوخی هست و  همه  چیز رو داره  خواب میبینه اما این ازراییل که میاد باید  باور کرد که  اصلا با کسی  شوخی  نداره  اون  فقط یک ماموره و کاره خودش انجام میده اما ازراییل  مهربونه خیلی مهربون مردم آزار نیست قبل از مردن به  ادم  یه  لذتی میده که ادم دوست داره  زود و فوری تا دیر نشده  بمیره اما  فقط چون  باورش  نمیشه به  ازراعیل میگه میتونم یه لخظه برم و بعدش بر کی گردم  منو  بکش ازراییل لذت رو بیشتر میکنه و میگه  مگه  داری  لذت نمی بری من که همه  لذتهای  دنیا رو یکجا به تو دادم و از این پس نیز  لذت هر لحظه بیشتر و بیشتر میده با من بیا و بریم به ان دنیا اما ادم با اینکه  دلش میخواد بره فقط یه شک کوچک که ایا اینها  وهم و خیاله یا  واقعی یه فرصت ک.چک کیخواد برگرده و بعدش با عزاییال بره به اون ددنیا اما  ازراییل میگه  اگه  بری دیگه به این  زودی ها  نمیام  دنبالت پس  زود تثمیمت رو بگیر من هم گفتم فعلا نمیخوام بمیرم تا این حرفو زدم  همه جا  روشن شد  نوری  بسیار شدید  و پس از اون  دیدم  ازراییل نیست و من هستم مثل دیروز مثل روزهای قبل و پشیمون شدم چرا با اون نرفتم این یک  واقعیت بود و ازراییل با  مهربونی  تمام  اومده بود فقط یادمه در آخرین  لحظه به من گفت  میخوای  بری  برو  اما  خیلی  پشیمون میشی. افسوس.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها